عشق
نوشته شده توسط : عاشق تنها

يکي بود يکي نبود زير گنبد کبود غير از خدا هيشکي

نبود تو دهکده اي عشق ما خبر از عاشقي نبود تا که يه

 روز محبت و ديونگي وعشق تو باغچه گل رز شروع به

 بازي مي کنن . ديونگي چشاشو مي بنده محبت و عشق هر

کدوم ميرن يه گوشه اي پنهان مي شن ديونگي اول ميره

 سراغ محبت و اونو پيدا مي کنه بعد با هم ميرن سراغ

عشق محبت به ديونگي ميگه عشق پشت گل رز ديونگي ميره

سراغ گل رز انگشتشو فرو مي کنه تو گلبرگاي رز چند

 لحظه بعد مي بينه از گلبرگاي گل رز خون مياد با محبت

 ميره جلو شاخه  گل رز مي زنه کنار بله درست حدس

 زدين عشق پشت گل رز بود و انگشت ديونگي چشماشو کور

 کرده بود و بعد ازاون ديونگي با محبت تا آخر عمر پيش

 عشق مونده بود.
 





:: بازدید از این مطلب : 692
|
امتیاز مطلب : 82
|
تعداد امتیازدهندگان : 21
|
مجموع امتیاز : 21
تاریخ انتشار : 15 مهر 1389 | نظرات ()
مطالب مرتبط با این پست
لیست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید

/weblog/file/img/m.jpg
سارا در تاریخ : 1389/8/7/5 - - گفته است :
سلام دوست من شرمنده این مدت نبودم به خدا درسام سنگینه وقت سر خاروندن ندارم سعی میکنم جبران کنم زود به زود (بعد از کنکورم) به همه سر بزنم

/weblog/file/img/m.jpg
HaYDeNSs در تاریخ : 1389/7/15/4 - - گفته است :
محض خاطر تو
عاشق بودن نه یعنی گفتار
بلکه سکوت
.


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: